سفارش تبلیغ
صبا ویژن
داستان دو فرشته (سه شنبه 87/9/5 ساعت 11:10 صبح)
روزی روزگاری دو فرشته کوچک در سفر بودند .
یک شب به منزل فردی ثروتمند رسیدند و از صاحبخانه اجازه خواستند تا شب را در آنجا سپری کنند . آن خانواده بسیار بی ادبانه برخورد کردند و اجازه نداند تا آن دو فرشته در اتاق میهمانان شب را سپری کنند و در عوض آنها را به زیرزمین سرد و تاریکی منتقل کردند . آن دو فرشته کوچک همانطور که مشغول آماده کردن جای خود بودند ناگهان فرشته بزرگتر چشمش به سوراخی در درون دیوار افتاد و سریعا به سمت سوراخ رفت و آنرا تعمیر و درست کرد.


فرشته کوچکتر پرسید : چرا سوراخ دیوار را تعمیر کردی .


فرشته بزرگتر پاسخ داد : همیشه چیزهایی را که می بینیم آنچه نیست که به نظر می آید .


فرشته کوچکتر از این سخن سر در نیاورد .


فردا صبح آن دو فرشته به راه خود ادامه دادند تا شب به نزدیکی یک کلبه متعلق به یک زوج  کشاورز

 

رسیدند . و از صاحبخانه خواستند تا اجازه دهند شب را آنجا سپری کنند.


زن و مرد کشاورز که سنی از آنها گذشته بود با مهربانی کامل جواب مثبت دادند و پس از پذیرایی اجازه دادند

 

تا آن دو فرشته در اتاق آنها و روی تخت انها بخوابند و خودشان روی زمین سرد خوابیدند .


صبح هنگام فرشته کوچک با صدای گریه مرد و زن کشاورز از خواب بیدار شد و دید آندو غرق در گریه می

 

باشند . جلوتر رفت و دید تنها گاو شیرده آن زوج که محل درآمد آنها نیز بود در روی زمین افتاده و مرده .


فرشته کوچک برآشفت و به فرشته بزرگتر فریاد زد : چرا اجازه دادی چنین اتفاقی بیفتد . تو به خانواده اول

 

که همه چیز داشتند کمک کردی و دیوار سوراخ آنها را تعمیر کردی ولی این خانواده که غیر از این گاو چیز

 

دیگری نداشتند کمک نکردی و اجازه دادی این گاو بمیرد.


فرشته بزرگتر به آرامی و نرمی پاسخ داد : چیزها آنطور که دیده می شوند به نظر نمی آید.


فرشته کوچک فریاد زد : یعنی چه من نمی فهمم.


فرشته بزرگ گفت : هنگامی که در زیر زمین منزل آن مرد ثروتمند اقامت  داشتیم دیدم که در سوراخ آن دیوار گنچی وجود

 

 دارد و چون دیدم که آن مرد به دیگران کمک نمی کند و از آنجه دارد در راه کمک استفاده نمی کند پس سوراخ دیوار را

 

ترمیم و تعمیر کردم تا آنها گنج را پیدا نکنند .


دیشب که در اتاق خواب این زوج خوابیده بودم فرشته مرگ آمد و قصد گرفتن جان زن کشاورز را داشت و

 

من بجای زن گاو را پیشنهاد و قربانی کردم .

 


چیزها آنطور که دیده می شوند به نظر نمی آیند .